Thursday, January 29, 2009

....یکی بود یکی نبود


یه روزی روزگاری یکی بود

یکی نبوداون که بودخیلی تنها بود

اون که بود یه روز یه نقاشی کشید

یه حوض ابی کشید

کنار حوض آیی اونی که نبود رو کشید

چسبوندش به دیوار اتاقشو هر روز بهش نگاه کرد

انقدر بهش نگاه کرد

تا بالاخره اون که تو نقاشی بود

شیفته ی نگاهش شدحالا اون که نبود

همونی که تو نقاشی بودهرروز سعی کرد

که بیاد بیرون یه روز موفق شد

اومد بیرون

اما کسی رو اون بیرون پیدا نکرد

آخه اون که بود

سال ها بود که رفته بود

اما اون نقاشی هنوز به دیوار بود

اون که بود حالا دیگه نبود

و اون که تو نقاشی بود

حالا به نقاشی نگاه میکرد

که فقط توش یه حوض آبی بود

اون که اون وقتا نبود

حالا بود

اما دیگه تو نقاشی هم کسی نبود

0 comments: