Friday, November 6, 2009


حدس می زنم
که خواهی گریخت..
التماس نمی کنم
از پی ات نمی دوم
اما صدایت را در من جا بگذار!
می دانم
که از من دل می کنی
راهت را نمی بندم
اما عطر موهایت را در من جا بگذار!
می دانم
که از من جدا خواهی شد
خیلی ویران نمی شوم
از پا نمی افتم
اما رنگت را در من جا بگذار!
احساس می کنم
تباه خواهی شد
و من خیلی غمگین می شوم
اما گرمایت را در من جا بگذار!
فرقش را با حالا می دانم
که فراموشم خواهی کرد
و من
اقیانوسی خواهم شد سیاه و غم انگیز
اما طعم بودنت را در من جا بگذار!
هر طور شده خواهی رفت
و من حق ندارم که تو را
نگه دارم
اما خودت را در من جا بگذار

Friday, September 11, 2009

...ازینهمه که نیستی

١
تو از بیخ گوشم گذشتی که مُردم...
به قلبی که بی دلیل می طپد بگو ,
من از تو مرده ام ,
بی دلیل...

٢
میان هر نفسی که می کشم
همهمه ای هست,
که از همه پنهان...
از تو چه پنهان,
میان هر نفسی که می کشم,
تو هستی,
که می کِشم تو را
که می کشی مرا...
٣
نیستی که بریزمت روی عمیق ترین زخمم
نیستی که نمیرم,
نیستی ...
ازینهمه زخمهای خالی نه,
ازینهمه که نیستی,
مُردم...

...تو در منی سالهاست

١
جرمت را نمی دانم,
تو هم ندان...
اما اینجا سلّول دِنجیست
که تو هم مثل من
عاشق میله هاش می شوی.
به بَند زمین خوش آمدی...
٢
ازین تکرار که تو را تا تو
و مرا تا بی تو
تا بی تاب
تا تکرار اینهمه تو می رساند،
به تو می رسم
که تکرار شوی ، اما نمی شوی
تو تکرار نمی شوی...
٣
تو گمشده ی همه ی آدمهایی،
و هر کس
چیزی شبیه تو را پیدا می کند،
به کسی نگو،
تو در منی سالهاست،
دور از دست همه ....
۴
از خیابانهای این شهر...
بُگذریم...
از مردم این شهر که بُگذرم
از تو هم گذشته ام...

...در دلم جنگلی دارد می سوزد

١
اینجا
کنار همین دوردست
دستی هست
که مرا می گیرد
پس من چرا دست خودم نیست
که بگیرم
ازین دور
دستت را ؟...

٢
در دلم جنگلی دارد می سوزد
که روی تن تمام درختانش
زخمهایی هست
که نام تو را تکرار می کنند...
من در دل این جنگل
دلم
دارد
می سوزد...

٣
ـ تصویر آخر ـ
فرو ریخته ام،
فاتحان روی تلّی از من ایستاده اند
و عکس یادگاری می گیرند ...

ـ تصویر اول ـ
عمارتی شده ام
که بین بند بند آجرهام
استخوان های شکست خوردگان را
درد می کشم ...

...ترس

دست تمام درختان خسته به دستم,
قدم می زنم با تو در ذهن این باد...
اینجا که افتاد برگی به پای تو,
من, خش خشِ بی صدای دو فریاد..
فریاد
فریاد
وترسِ من از درد بیداد...
اینجا نوشتم تو می آیی و می بری
گرد و خاک مرا تا به دریا...
و می شو ری و شور دریا که لب می زنم,
می شوم آب
می شوم تو
و تو می شوی ما
و ما, خش خشِ بی صدای دو فریاد..
فریاد
فریاد
وترسِ من از درد بیداد...

Thursday, July 23, 2009

...اما چه کنم


دلتنگم مثل تمام جمعه های عمرمدلتنگ جاودانگیت ...
دلتنگ دلواپسیت دلم میخواهد تو باشی ...
خود خود تو با من نه برای من ...
با من تا ببینم چه میکنی تا بدانم خوبی ...
تا نگران نباشم ...زندگی سخت است میدانم ...
میدانم همیشه نمیتوان بود ...
بعضی وقتها باید رفت ...
میدانم میدانم ...رفتنت هم شیرین بود ...
مثل تمام لحظات با تو بودن...
لحظات در فکر تو بودن هم شیرین است ...
اما چه کنم که گاهی دلم طاقت نمی آورد

Tuesday, June 9, 2009

...تمام دیشب


هیچ می دانی سالهایی که با منی از سالهای بی من زیادتر است
و من چقدر با همین خوشم که بیشتر از نبودنت با من خواهی بود
دیر یا زود بارانی ام را می پوشم و به دیدن باران های تمام روزهای هفته از سال نیامده می روم به خاطر تو
وقتی که بی بروز ، بی واژه ، بی اتفاق اما هستی
تمام دیشب داشتم آخرین دکمه ی پیراهن ماه را به شب می دوختم
تمام دیشب نبودن تو را با چراغ می گفتم
تمام دیشب هیچ کس صدای گریه ی باد را نشنید
وقتی در گوش او گفتم: تنها خواهم ماند
با آن که می دانم قد همان صبح جمعه ی آخر دی ماه
دوستم دارد

...من خوشم


من خوشم
!
همیشه اول قصه می گن : که یکی بود اون یکی نبود
اما قصه ی من اول نداشت ,آخرشم هیچی نبود
اینجا پر از بوی ِ الکل وسکوتهِ دیوارهایی که سردن و بی روح اینجا خورشید که میاد صبح می شه به همین سادگی ! آدما میان و میرن و خورشید که می ره شب می شه !
از اینم ساده تر (ساعت خواب و بیداری ِ آدمها مثل دنیای کوچک من نیست ) اینجا هوا سرد نیست سنگینه
چقدر هضم هوای سنگین سخته اینجا درست زیر پای آسمون
منم و صدای تار عنکبوتم
اما با همين خوشم
...
حتی خوشترم میشم
وقتی

...خط


هر دو روی سکه ام خط است

...تمام زندگى من


یکی بود ....... یکی نبود

Friday, May 8, 2009

...چرا


امشب در میان واژه ها غلت میخورم
پهلو به پهلو میشوم
فکر میکنم
میخندم
به آسمان خیره میشوم
ستاره بختم کجاست؟
اینبار هم بی خبر رفت!
باز هم فکر میکنم
که کدام شب بود ، مرا در دل خود جای نداد
شب گذشت
فردا هم زود میرود
تنها ورق سیاه میکنم و آه میکشم
فکر میکنم
که تمام دفترم خط خطیست
که تمام زندگییم اینگونست
باز پهلو به پهلو میشوم
فکر میکنم
نمیدانم که چرا
که چرا دفترم، زندگییم، خط خطیست
که چرا در افکار خودم نقض شدم
که چرا رج زده ام
که چرا از همه کس بیزارم
که چرا باطنم از هیچ پر است
که چرا خسته شدم
که چرا میشکنم بر سر خود هستی را
که چرا زندگییم تکرارست
که چرا روز به دنبال شبم
که چرا شعر من از نور تهیست
که چرا سهم من از زیبایی، تاریکیست
که چرا مرگ به روحم متوصل شده است
که چرا روح به دنبال بدیست
که چرا چشم من از نور به تنگ آمده است
که چرا قطره اشکم به فغان آمده است
که چرا قلب من از عشق تهیست
که چرا مینالم
که چرا میگریم
که چرا ....
چند ساعتی میگذرد و من همچنان فکر میکنم
پهلو به پهلو میشوم
بازهم فکر میکنم
وباز هم فکر میکنم
و...

Thursday, April 23, 2009

تنها يك دقيـــــــــــــــــقـــــــــــــه وقت دارم


تنها يك دقيقه وقت دارم تا بگويم دوستت دارم
اين حماسه را كه به من بسپاري
سالها ميكشد
تو گيس سپيد ميكني
و من همچنان ميان همان دقيقه مانده ام
بهانه اي بياور اي مهربان
ثانيه ها در گذرند ومن هنوز به دال هم نرسيده ام
اين واژه ها سخت است، سنگين است
و من اين روزها بي طاقتم، دلگيرم، كلافه ام، عاشقم
اينجا هوا را سكوت گرفته، نفسهايم را عطر تو
من اين ميان تنها تو را ميبينم و گاه تك تك ساعت را
تو را ميبينم، اما نميفهمم
چمداني كه در دست داري
رختي كه بر تن كردي
من امروز حتي نميفهمم كه چشمهايت چه ميگويند
نميخواهم بفهمم
ثانيه اي ديگر گذشت
خيره ميشوم به قدمهايت كه آرام از من دور ميشوند
به بارانيت كه آرام در آغوش ميكشد زيباي من را
به چمدانت كه سنگين است
به دستگيره ي در كه گرماي دستهايت را لمس ميكند
و به خورشيد كه تا ميانه ي اتاق به پيشوازت مي آيد
و به اين همه تنهايي
جايي كه كسي نيست تا به او بگويم
دوستت دارم

Monday, April 20, 2009

کوچه


کوچه مراقبش باش وقتی خسته میاید
کوچه مراقبش باش وقتی آهسته میاید
کوچه بدان این سیاهی شب، سیاهی قلب من است
این نقش که بر زمین میبینی، نقش پای خسته من است
کوچه خاکت را نرم کن، وقتی پای بر زمینت میگذارد
کوچه او از همین مسیر رفت
فردا نیز میاید
اما من دیگر نیستم
کوچه این خاک، خاک پای اوست
کوچه وقتی دلتنگ است، مراقبش باش
کوچه اشکهایش را، در دلت نگه دار
در آغوشش بگیر
هم نوایش شو
کوچه رازدارش باش
کوچه، وقتی نگران است، آسمان میگرید
کوچه بخندانش
خنده اش به شیرینی طعم زندگیست
کوچه قهر که میکند، نکند فراموشش کنی
کوچه بدان
بدان غیر از تو خستگیش را با هیچ کس تقسیم نمیکند
کوچه، نکند پایش را برنجانی
کوچه نکند تنها رهایش کنی
نکند شبهایش تار باشد
... نکند بی من
کوچه تو را قسم
تورا به حرمت این باران قسم
کوچه ترا به حرمت شب
به حرمت اشک دلها
به حرمت تمام آسمان
مراقبش باش
چون من دیگر نیستم
.

قسم به سرخي انار


،قسم به صدا
،قسم به چشم
،قسم به هرآنچه تو ميبيني
،قسم به انار
،قسم به تو
،قسم به سرخي انار
،قسم به سرخي اناري كه چشم تو ديد
،قسم به پاكي چشم تو
.قسم به پاكي تو

فرشـــــــتــــــــــــــه ي مـــــــــــن


.
.
.
فرشته من نه حلقه اي بر سر داشت
نه بال،
گناه هم ميكرد،
با هم گناه ميكرديم،
فرشته ي من صبح زياد مي خوابيد
عصر زياد فكر ميكرد
شب زياد ميفهميد،
فرشته من شب عجيب زيبا بود،
صبح ها
دستهايش صورتي
صورتش لبخند
نگاهش قلقلك ميداد قلبم را،
فرشته من
غصه هم ميخورد
اشك هم ميريخت
فحش هم ميداد
اخم هم ميكرد
قهر هم ميكرد
ناز هم ميكرد،
عاشق گنجشك بود
عاشق پروانه ها،
آنقدر محو تماشا ميشد
كه يادش ميرفت من منتظرم
چقدر خوش بوديم،
روز نحس دي را با هم شب كرديم
گناه هم كرديم
گناه گرمي بود
عهد بستيم
چشم بستيم
راه رفتيم
گرم بوديم
چقدر خنديديم
فرشته همان شب
بال در آورد
پريد،
محو شد،
روز نحس دي جوابش را گرفت
بعد از آن شب
عمر من خط خطيست
ثانيه ها همه تكراري
پس از آن شب
من ماندم و يك عمر سكوت
پر از تنهايي
.
.

گـــــــــــــــل مــــــــــــــــن


.
آسون ميشه تورو فهميد گل من
آسون ميشه با تو رقصيد گل من
آسون بايد رسيد دل من
آسمونمون پر غم
چشماي سياه تو
زندگي بي تو گل من
چقدر سخت خوابيدن تو
روزاي برفي، دل من
كاراي بيهوده ي من
موندن توي قفس
عمر چند روزه ي من
روياي آبي، گل من
قلباي سنگي، دل من
فرياد بودن من
سكوت رفتن تو
آسمون پر غم
عكساي توي قاب
اشكهاي بيتاب
چشماي بيخواب،
ثانيه هاي بي تو، گل من
ديواراي سنگي، دل من
روباناي مشكي، گل من
.

Saturday, April 18, 2009

...چمدان


وقتی چمدانش را به قصد رفتن بست
نگفتم : عزیزم این کار را نکن
نگفتم : برگرد و یک بار دیگر به من فرصت بده
وقتی پرسید دوستش دارم یا نه ، رویم را برگرداندم
حالا او رفته، و من
تمام چیزهایی را که نگفتم میشنوم
نگفتم : عزیزم متاسفم ، چون من هم مقصر بودم
نگفتم : اختلاف ها را کنار بگذاریم ، چون تمام آنچه ما میخواهیم عشق و وفا داری و مهلت است
گفتم : اگر راهت را انتخاب کرده ای ، من آن را سد نخواهم کردحالا او رفته، و من
تمام چیزهایی را که نگفتم میشنوم
او را در آغوش نگرفتم و اشک هایش را پاک نکردم
نگفتم : اگر تو نباشی ، زندگی ام بی معنی خواهد بود
فکر می کردم از تمام آن بازیها خلاص خواهم شداما حالا تنها کاری که می کنم
گوش دادن به تمام آن چیزهایی است که نگفتم
نگفتم : بارانی ات را در آر ، قهوه درست میکنم و با هم حرف میزنیم
نگفتم : جاده بیرون خانه طولانی و خلوت و بی انتهاست
گفتم : خدا نگهدار ، موفق باشی، خدا به همراهت
او رفت و مرا تنها گذاشت، تا با تمام چیزهایی که نگفتم زندگی کنم

Thursday, April 16, 2009

...روز مــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرگ


،وای
امان از روزهایی که شبیه روز مرگند
اما روز مرگت نیستند ...

...لبــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــریزم


کابوس بغضهایم تمامی ندارد انگاری
چقدر خسته است این زمانه ی خط خطی
میان تمام این سکوتهای سیاه
دباره حس میکنم که لبریزم
دباره به مادر زمین بدبینم
به خالق عشق
به عشق
به هوا
دباره حس میکنم ترحم دنیا را
دباره فکر میکنم به سخاوت مرگ
و فریاد سر میدهم
ای کاش
ای کاش
ای کاش

Tuesday, April 14, 2009

...ماه من


امشب ماه کامل بود
یادت هست !؟
می گفتی
"برای دیدنت همیشه باید بالا را نگاه کرد ماه من"
حالا گردونه گشته
و من در آستانه ایستاده ام
ماه تنها خاطره ایست که هرشب از تو می بینم
برای دیدن خاطره ات همیشه باید بالا را نگاه کرد
ماه من
امشب مهتاب بود
و من ...

Wednesday, April 8, 2009

...چقدر ديوونه ام راستي


بسه دیگه...

چندشم ميشه اسمه تو که مياد

من ديوونه رو باش !

براي تو گريه ميکردم...

منه ديوونه رو باش ...

برا عمرت قسم خوردم !

باهات موندم ، باهات ساختم ، برات سوختم ، واست مردم ...

منه ديووونه رو باش ، قدر دنيا دوستت ...دوست داشتم...

ولي حالا ازت چه بيزارم چقدر ديوونه ام راستي ... چقدر ديوونه اي راستي..

.ديوونه

Monday, March 23, 2009

...زندگی یعنی من و یاد تو و این حرفها


زندگی یعنی همین
زندگی یعنی نشستن روی تاب
زندگی یعنی نشستن در کنار خاطرات
زندگی یعنی نباشی یاد تو پیش من است
زندگی یعنی کنار یاد تو در نیمه شب
زندگی یعنی کجایی، با که هستی؟
زندگی یعنی همیشه یک دلی بی تاب تو
زندگی یعنی همان آغوش گرم خاطرت
زندگی یعنی همان لبخند سرد من میان اشکها
زندگی یعنی صدای خاطرات
زندگی یعنی همان حرفهای بی دلیل
زندگی یعنی تمام روزها
زندگی یعنی همین تاب خوردنهای بی دلیل
زندگی یعنی دلی بی تاب تو
زندگی یعنی به یادت رج زدن
زندگی یعنی به هر عابر به یادت چک زدن
زندگی یعنی صدای زنگ در، در انتظار
زندگی یعنی نباشی یاد تو پیش من است
زندگی یعنی من و یاد تو و این حرفها

...ماهی تنگ بلور


ماهی تنگ بلور ما
،امروز صبح عاشق شد
!!عاشق یک قناری
،من به او خوب فهماندم
نمی تواند عاشق یک قناری باشد
!!فکر کنم خوب فهمید
.

...من در تو گم شدم


آنروز که من گم شدم یادت هست؟
سحر بود
تو بودی و من
خدا هم میخندید
اما
اما
دلم شکست به حرمت تمام سلامهایمان
دلم را تو شکستی
عجیب شکستی
همانروز بود که گم شدم
من در تو گم شدم
در تو
.

Thursday, March 19, 2009

...شب لعنتی


نمیدانم چرا دستهایم پاک نمیشود؟
!مگر میشود گناه را لمس نکرد
،نیمه شب است
بازهم بیدارم
پلکهایم التماس میکنند
،اما
،من امشب بیرحمم
به بیرحمی فردا
فردا همه آدمهایی که مرا نمیشناسند
از خواب بیدار میشوند
فردا روز دیگریست
،اما
اما دیروز رابه یاد من می آورد؟
نمی دانم روز تولدم کی بود ؟
!مزه ی کیک تولدم یادم نیست
سپیده دم نزدیک است
من شبها به نظاره خورشید می نشینم
پس این شب لعنتی چرا تاریک است؟
!!!!سپیده میزند
!و پلکهایم تنها اشک میریزند

...نگاه کن احمق


نگاه کن احمق
میمونها هم بلدند دوست داشته باشند
کاش میمون بودی
نگاه کن احمق
!!!!!خوب نگاه کن

...من، او


خنده های پست او
اشک های سست او
حرفهای بی دلیل
روزهای سخت من
روزگار از دست او
وای بر شبهای من
گفته ها از سیرتش
دیده ها از صورتش
خنده های دیگران
گامهای سست من
رفتنش از پیش من
ماندنش در خاطرم
روزگار تلخ من
روزهای خوب او
بی بها رقصیدنش
بی یار آسودنش
خاطرات پست من
روی برگرداندنهای او
از میان ببریدنش
با همه کس دیدنش
روزها با دیگران
در دل شب دیدنش
گفتنش، پوشیدنش
دیدنش، بوسیدنش
طعنه های دیگران
گوشهای پست من
در نظر آوردنش
مثل گل بوئیدنش
از خدا رنجیدنش
از جهان ببریدنش
بغضهای دیگران
چشمهای کور من
از وفا رنجیدنش
از بد اندیشیدنش
بی سرانجامی من
گامهای تند او
چشم های خیس من
گامهای تند او
ناله های سخت من
گامها تند او
شعر های تلخ من
گامهای تند او

...به تو چه




به تو چه من 3 رو ز پیش کاش نبودم
به تو چه امروز جای خودم نبودم
آن شب که مردم
روزهایی که بلند میخوانم
بلند فکر میکنم
به تو چه که چه بود
چه گفت
روزهایی که با خدا درگیرم
کارهایی که بی سر انجامست
جویدن روحم
به تو چه
خدا با من لج کرده
او هم فهمیده من چقدربیکسم
ناله ام که هیچ،حتی فریادهایم را کسی نمیشنود
به شما چه من تمام شدم
خدا به من گفت انسان شدی تا زجر بکشی
تو هم خوب گوش کن
اصلا به تو چه
می مانم
دیروزم را فراموش میکنم و میمانم در این منجلاب
گذشته ام مال تو
اصلا به تو چه

Wednesday, March 18, 2009

...اي واي عاشقي را

اي واي عاشقي را
همين امروز بر دارش كشيدند
نشستند و به مرگش بازهم خنديدند

...من کشتمش


،من
من کشتمش
تا برای همیشه آرام بخوابد
دیگر نارا حت نیست
!دیگر شبها گریه نمیکند
حالا من هم دیگر آرام میخوابم
برای اولین بار لبخندش را دیدم
،افسوس که
! او غرق در خون بود

..!!!واقعا مرد




...فقط همين


چند بار نوشتم
چند بار گفتم دوستش دارم
چند بار نوشتم كه نميخواهمش
همه را سوزاندم
با آتش دلم
با نگاهم
فقط همين

...فردا


به فردا بگوئید دیر بیاید
چون امشب سخت بیدارم
به فردا بگوئید که امشب من
به دنبال خدای خود هستم
به فردا بگوئید که این بار هم
پی نا کجا آباد میگردم
به فردا بگوئیدکه آفتاب
برایم تیره و خاموش است
به فردا بگوئید من هستم
خداوند را گم کردم
به فردا بگوئیدکه نه، اینبار
خداوند از پیش من رفتست
به فردا بگوئید عشقم را
میان آسمان کشتم
به فردا بگوئید دیگر من
سراپا گناه و بدبختم
به فردا بگوئید یادت هست؟
شبی که اولین بار میدیدم
به فردا بگوئید یادش هست؟
شبی که اولین بار بوسیدم
به فردا بگوئید، روزی را
که تا سحر بیدار بودم
به فردا بگوئید وقتی را
که در میان عرش میرفتم
به فردا بگوئید دیشب بود
پی گناه میگشتم
به فردا بگوئید خدا حافظ
من امشب تمام خواهم شد
به فردا بگوئید که من رفتم
به فردا بگوئید که من مردم
به فردا بگوئید امشب هم
پی گناه میگردم

...10

ا-نمیددونی چقدر سرد بود
ا2-اولین بار نبود
ا3-چشمم خیس 1شد
ا4-اشکم چه شور بود
ا5-چقدر دلم سوخت برای خودم
ا6-سه ساعت گذشت
ا7-یادم رفت که هوا چقدر سرده
ا8-آخرین پرنده هم خوابید
ا9-کاش نمی اومدم
ا10-قول میدم فردا دیگه نیام، اما
...

...شاید


شاید این بهانه است
شاید این تکرار است
شاید این بار نیز قسمت ما همان باشد که در دستمان است
شاید امسال هم تمام شود
شاید امسال هم امیدمان به سال بعد باشد
شاید سال بعد هم بیاید شاید،
شاید
ولی اگر سال بعد آمد نگوئید
که چقدر منتظرش بودیم
شاید
او هم مثل امسال بی وفا باشد

...زورق چــــــــــــــوبــــــــــــی


تمام زندگیم چیزی در رویای نام تو بود
وامروز در میان این زورق چوبی
که بر فراز دستها روان است
تنها نام تو را میطلبم
و تنها آنست که نمیدهند بر این قلب
که واژه ی مرگ را هم
بر نام تو نقش کرد

...دوســـــــــــــــــــــــــــــــــــتت دارم


،گاهی چقدر سخت است بگویم دوستت دارم
،گاه سکوت تمام آن چیزیست که میدانم
و بهترین کلامیست که از تو میشنوم
گاه رد لبهایت را میان رگهایم می یابم
و طعم عشق را میان سرخی لبهایت
گاه کابوس هایم سیاهند، بدون حتی قطره ای سرخ
گاه هنگام فکر کردن به تو فراموش میشوم از میان لحظه ها
گاه انگشت هایم را هنگام فکر کردن به تو می جوم
،وگاه زبانم را
من در همین میان سرخی عشق را به تو خواهم فهماند
"به تو خواهم فهماند که " دوستت دارم
و روزی لبانت را میهمان سرخی رگهایم خواهم کرد

...میان ابــــــــــــــــــــــرها؟


تنها میان سرزمین مردگان نشسته ای
!نام مرا میان ابرها صدا میکنی؟
من مدفون خاطرات تلخ گذشته ام
جایی میان شهر مردگان این زمین
در سرزمین توخورشید انگار مرده است
شاید به جای خورشید نام مرا صدا کنی
،دستم به زیر خاک مانده
!چرا
آسمان را برای دیدن من نگاه میکنی
تنها ترین منم میان شهر مردگان
!یک دم ولی مرارها نمیکنی
،من تا ابد گرفتار درد و ماتمم
بگذر که تلخ بوده تمام روزگار من
با حرفهایت به غمهای من اضافه میکنی

...همان قدر لــــــــــــــــوند




عجیب است
دوست دارم شبیه تو باشم
حتی یک شب
همان قدر لوند
همان قدر زیبا
همان قدر بی احساس
تمام آغوش های سرد را مانند تو لمس کنم
،دوست دارم طعم لب های گناه را با تو قیاس کنم
و نوازش کنم
تمام دل های گرمی را که می شکنی
خاطره هایی را که خط خطی می کنی
،نه به دلداری
به یاد رد پای تو میان ذهن تمام تلخی ها
دوست دارم بدانم این معجزه ی لب های تو
، به پیام آوری کدام مذهب است
دوست دارم بدانم خدا روز آمدنت شاد بوده یا غمگین
یا بفهمم چرا هنوز هم جای تو در قلبم خالیست
،دوست دارم یک شب را جای تو صبح کنم
لمس کنم لذت عشق فروشی را
و هوس را به آغوش کشیدن
دوست دارم غرق شوم میان زمینی ترین گناه
به جای تو
میان یک دنیا هوس

Monday, March 16, 2009

...من بی تو مردم


تو چه میدونی اونروزها به من چی گذشت
تو نبودی ببینی دربه دری هامو
تو کجا بودی ببینی اشکهامو؟
نبودی ببینی چطور اون شبهای بی ستاره ی من سحر شد
تو کجا بودی؟
اون وقتی که خیابونها رو زیر و رو می کردم واسه ی دیدنت
وقتهایی که بی تابت بودم
کجا بودی؟
تو می دونی دلتنگی با من چه ها کرد؟
می دونی دیونه ی چشمای یکی بودن یعنی چی؟
تو اصلا می دونی عاشقی یعنی چی؟
اون روز بارونی، بی تو، توی خیابون یادت میاد؟
اونقدر اشک ریختم که آسمون روش کم شد و رفت
تو نبودی ببینی وقتی از کوچه ی خاطرات رد می شدم چی کشیدم
وای نبودی ... ندیدی ... من بی تو مردم

تو اوج گریه هام... میخوام بخندم






میخوام به سردی شبهام... بخندم..
.میخوام به پوچیه فردام... بخندم..
.وقتی میبینمت با دیگرونی...
تو اوج گریه هام... میخوام بخندم...
میخوام داد بزنم... تنهای تنهام...
میخوام وقتی میگم تنهام... بخندم...






Monday, March 9, 2009

....خسته ام ... از خودم خسته ام


منم میخوام ادامه بدم
خیلی دلم گرفته ...
خیلی ... روزها ... ماه ها ميگزره
ماه و ... روزه که...خیلی سخته ...
نباید بگم گفتنش دردی را دوا نمیکند
فقط اشک هایم را روان میکند
با دیدن یه نوشته که هیچ ربطی به من نداشت اینجوری شدم
کاش کنجکاوی نمیکردم
خیلی وقته که تنهام...
خیلی وقته که دلتنگم
اما چه میشه کرد؟؟
واقعا راه حل من چیه؟؟
شاید به قول یه آدم به ظاهر شاعرخودم
روزها می گزرد! دیگر امیدی نیست
هیچ امیدی نیست
حتی به قدر یک نگاه به قدر نشانه ای برای حضور! امیدی نیست
به هیچ چیز امید نیست
روزها میگذرد! فراموشی بهترین کار است
فراموشی دارویی تلخ اما به ظاهر كارساز است
اميدي براي بازگشت
اميدي براي شروع دوباره
ديگر نيست
تنها خاطراتي براي از پاي انداختم
براي از زندگي سير شدنم
تنها براي آزارم
از آن روزها تنها خاطره مانده است ...
ادامه داشت
يه لحظه حس كردم خيلي خالي شدم
يه لحظه از خودم بدم اومد
يه لحظه لحظه ثانيه يه حرف يه نوشته
من بچه ام ولي نميخوام بزرگ بشم
نميخوام
از اين روزها بدم مياد
كاش بگذره ميدونم بعد از اين روزها روزهاي خوبي دارم
نميخواستم بگم ولي دارم ميرم...
از اين شهر شایدم اصلا" از اين كشور
موندنم تا چند ماه صد در صده اما براي هميشه ،نه، فکر نکنم
درگيرم دوست دارم برم ولي از بيشتر تنها شدن ميترسم
از دور شدن ميترسم
چرا بعضي وقتا اينجوري ميشم؟؟دلم ميخواد زار زار به حال خودم گريه كنم
احساس پوچي ميكنم اما چرا؟؟؟از اين مردم از اين شهر از ... از اين روزها ... خسته ام

Tuesday, March 3, 2009

....اشتباهى كه هيچ وقت بخشيده نشد،اى كاش باورم ميكردى

























آسمان وقتی ابری است چه غمی از دل غمگین من دوا می کند.
حتی اگر پر از ستاره باشد، من که نمی توانم آنها را ببینم و یا بچینم.
وقتی ماه توی آسمان دیده نمی شود، چه شب باشد چه روز مهم نیست.
چه فرق دارد خورشید کجای آسمان ایستاده باشد و بیدار باشد یا خواب؟
وقتی نوری از آسمان به زمین نمی رسد،این چیزها چه فرقی دارد به حال من
دعای خیر تو یا اینکه همه جا همیشه خوب مرا می گویی، به چه درد من می خورد.
یک تن خسته، و قلب شکسته، که هزاران زخم خورده و ترک برداشته است،
مشتی کلمات شیک و محبت آمیز را می خواهد چه کند؟ آن هم پشت سر؟
تو شدى مثل من،حسرت يه دوست دارم،يه عزيزم،يه جانم رو به دلم گذاشتى،من بار ها اعترف كردم كه اشتباه كردم،خواستم كه منو ببخشى،اما در جواب گفتى كه ....
نیاز امروز دل من همان نیاز دیروزم نیست.
وقتی در کنارم نباشی، چه خوب چه بد، چه زنده چه مرده، چه شاد چه غمگین، برای من هیچ فرقی ندارد.
پس بیشتر از این تلاش نکن. تو سهم قلب ساده مرا از دوستی به من دادی.
دیگر نیازی به این قصه های قشنگ نیست. به خودت هم سخت نگیر و با خیال راحت زندگی رویایی خودت را بکن.
من به رفتن تو از زندگی ام با تمام وجودم رضایت دادم و همه چیز بین ما تمام شد.
حال تو بمان با رویاهایت و مرا با زخم هایم تنها بگذار و بگذر...
دیگر برایم فرقی نمی کند. حتی اگر تو با کوله باری از شکوفه های بهاری بیایی و در خانه قلبم را بزنی،
هیچ جوابی برایت ندارم. بین تو و همه ی آن غریبه ها در نظرم دیگر فرقی نیست



Saturday, February 28, 2009

...هنوز


نمی دانستم ... هيچ نمی دانستم ... و نمی دانستم که نمی دانم...
اما تو می دانستی و می توانستی
و همين بس بود که دست هايم را بگيری
و در کلاس مهربانی ات بنشانی و نخستين حرف های عاشقانه را برايم هجی کنی
از آن به بعد در کلاس تو که به اندازه ی همه خوبی ها وسعت داشت می نشستم
و از پنجره ی نگاهت آسمانی را می ديدم
که آرزوهايم را چون خورشيدی روشن در بر گرفته بود
چه خوب بودی تو!
چه ساده!
چقدر مهربان
من از شعر چه می دانستم ؟ من داستان نديده بودم !
من خيلی از رمان ها را نمی فهميدم !
من خاطره نچشيده بودم
من با همه ی اين ها در کلاس تو دوست شدم
و با تودر کلاس مهربانی
افسوس نماندی
تا برگ های دفتر خاطراتم را بخوانی ...
حرف هايم را بشنوی ...
و غلط های ديکته ی زندگی ام را درست نويسی
هنوز حرفهايت پرده های دلم را می نوازد و صدايت در خيالم می پيچد

...غم انگيزترين پائيز اينجاست


غم انگيزترين پائيز اينجاست
درنگاه من,در حرفهاي ناگفته و تلنبار شده
در سكوت سنگين شب
در امتداد سخت ترين قدم ها,
در خرد شدن غرور برگي زير پا
در سرخي رخسار و ابهام نقش بسته در چشمانم
در شكسته شدن ساقه گلي در نگاه شيطنت بار كودكي ها
در كدامين مكان به بار خواهد نشست لمس پائيزي ترين فصل
سال؟
حسرت
گذر كوچه پس كوچه هاي ترديد,
نگاهم را درپائيزي ترين فصل سكوت رقم زد

...تك شاخه گل منى


وقتی گل من شدی
دلم را آنچنان لرزاندی که فهميدم حق پرسيدن دليل اين حس را هم ندارم
می دانم اين روزها روز تو نيست و ديگر از شنيدن اين حرفها حالت بد می شود
نمی خواهم نوشته هايم عاشقانه شوند ،
من هم از يکنواختی تمام جملات عاشقانه تمام شعرها ، نوشته ها، وبلاگ های عاشقانه خسته ام ،
همه يا از فراق می نالند يا از دست قضا و قدر و يا از بی مهريه يار و تنهايی ...
به راستی عشق هم عشق های قديمی،
هر چند بايد تمام عاشقانه ها را جدی گرفت ، اما عشق داريم تا عشق
يادم نمی رود تو عشق را به من تمام کردی و شدی گل من
من که فقط دوست دارم بنشينم و از دور گل بودنت را تماشا کنم ،
هر چند تو هنوز خود نمی دانی تك شاخه گل منى
به يادم نيستی می دانم
تا به يادت نياورم، مرا به ياد نمی آوری ،
مگر نه ؟