Friday, November 6, 2009


حدس می زنم
که خواهی گریخت..
التماس نمی کنم
از پی ات نمی دوم
اما صدایت را در من جا بگذار!
می دانم
که از من دل می کنی
راهت را نمی بندم
اما عطر موهایت را در من جا بگذار!
می دانم
که از من جدا خواهی شد
خیلی ویران نمی شوم
از پا نمی افتم
اما رنگت را در من جا بگذار!
احساس می کنم
تباه خواهی شد
و من خیلی غمگین می شوم
اما گرمایت را در من جا بگذار!
فرقش را با حالا می دانم
که فراموشم خواهی کرد
و من
اقیانوسی خواهم شد سیاه و غم انگیز
اما طعم بودنت را در من جا بگذار!
هر طور شده خواهی رفت
و من حق ندارم که تو را
نگه دارم
اما خودت را در من جا بگذار

Friday, September 11, 2009

...ازینهمه که نیستی

١
تو از بیخ گوشم گذشتی که مُردم...
به قلبی که بی دلیل می طپد بگو ,
من از تو مرده ام ,
بی دلیل...

٢
میان هر نفسی که می کشم
همهمه ای هست,
که از همه پنهان...
از تو چه پنهان,
میان هر نفسی که می کشم,
تو هستی,
که می کِشم تو را
که می کشی مرا...
٣
نیستی که بریزمت روی عمیق ترین زخمم
نیستی که نمیرم,
نیستی ...
ازینهمه زخمهای خالی نه,
ازینهمه که نیستی,
مُردم...

...تو در منی سالهاست

١
جرمت را نمی دانم,
تو هم ندان...
اما اینجا سلّول دِنجیست
که تو هم مثل من
عاشق میله هاش می شوی.
به بَند زمین خوش آمدی...
٢
ازین تکرار که تو را تا تو
و مرا تا بی تو
تا بی تاب
تا تکرار اینهمه تو می رساند،
به تو می رسم
که تکرار شوی ، اما نمی شوی
تو تکرار نمی شوی...
٣
تو گمشده ی همه ی آدمهایی،
و هر کس
چیزی شبیه تو را پیدا می کند،
به کسی نگو،
تو در منی سالهاست،
دور از دست همه ....
۴
از خیابانهای این شهر...
بُگذریم...
از مردم این شهر که بُگذرم
از تو هم گذشته ام...

...در دلم جنگلی دارد می سوزد

١
اینجا
کنار همین دوردست
دستی هست
که مرا می گیرد
پس من چرا دست خودم نیست
که بگیرم
ازین دور
دستت را ؟...

٢
در دلم جنگلی دارد می سوزد
که روی تن تمام درختانش
زخمهایی هست
که نام تو را تکرار می کنند...
من در دل این جنگل
دلم
دارد
می سوزد...

٣
ـ تصویر آخر ـ
فرو ریخته ام،
فاتحان روی تلّی از من ایستاده اند
و عکس یادگاری می گیرند ...

ـ تصویر اول ـ
عمارتی شده ام
که بین بند بند آجرهام
استخوان های شکست خوردگان را
درد می کشم ...

...ترس

دست تمام درختان خسته به دستم,
قدم می زنم با تو در ذهن این باد...
اینجا که افتاد برگی به پای تو,
من, خش خشِ بی صدای دو فریاد..
فریاد
فریاد
وترسِ من از درد بیداد...
اینجا نوشتم تو می آیی و می بری
گرد و خاک مرا تا به دریا...
و می شو ری و شور دریا که لب می زنم,
می شوم آب
می شوم تو
و تو می شوی ما
و ما, خش خشِ بی صدای دو فریاد..
فریاد
فریاد
وترسِ من از درد بیداد...

Thursday, July 23, 2009

...اما چه کنم


دلتنگم مثل تمام جمعه های عمرمدلتنگ جاودانگیت ...
دلتنگ دلواپسیت دلم میخواهد تو باشی ...
خود خود تو با من نه برای من ...
با من تا ببینم چه میکنی تا بدانم خوبی ...
تا نگران نباشم ...زندگی سخت است میدانم ...
میدانم همیشه نمیتوان بود ...
بعضی وقتها باید رفت ...
میدانم میدانم ...رفتنت هم شیرین بود ...
مثل تمام لحظات با تو بودن...
لحظات در فکر تو بودن هم شیرین است ...
اما چه کنم که گاهی دلم طاقت نمی آورد

Tuesday, June 9, 2009

...تمام دیشب


هیچ می دانی سالهایی که با منی از سالهای بی من زیادتر است
و من چقدر با همین خوشم که بیشتر از نبودنت با من خواهی بود
دیر یا زود بارانی ام را می پوشم و به دیدن باران های تمام روزهای هفته از سال نیامده می روم به خاطر تو
وقتی که بی بروز ، بی واژه ، بی اتفاق اما هستی
تمام دیشب داشتم آخرین دکمه ی پیراهن ماه را به شب می دوختم
تمام دیشب نبودن تو را با چراغ می گفتم
تمام دیشب هیچ کس صدای گریه ی باد را نشنید
وقتی در گوش او گفتم: تنها خواهم ماند
با آن که می دانم قد همان صبح جمعه ی آخر دی ماه
دوستم دارد

...من خوشم


من خوشم
!
همیشه اول قصه می گن : که یکی بود اون یکی نبود
اما قصه ی من اول نداشت ,آخرشم هیچی نبود
اینجا پر از بوی ِ الکل وسکوتهِ دیوارهایی که سردن و بی روح اینجا خورشید که میاد صبح می شه به همین سادگی ! آدما میان و میرن و خورشید که می ره شب می شه !
از اینم ساده تر (ساعت خواب و بیداری ِ آدمها مثل دنیای کوچک من نیست ) اینجا هوا سرد نیست سنگینه
چقدر هضم هوای سنگین سخته اینجا درست زیر پای آسمون
منم و صدای تار عنکبوتم
اما با همين خوشم
...
حتی خوشترم میشم
وقتی

...خط


هر دو روی سکه ام خط است

...تمام زندگى من


یکی بود ....... یکی نبود

Friday, May 8, 2009

...چرا


امشب در میان واژه ها غلت میخورم
پهلو به پهلو میشوم
فکر میکنم
میخندم
به آسمان خیره میشوم
ستاره بختم کجاست؟
اینبار هم بی خبر رفت!
باز هم فکر میکنم
که کدام شب بود ، مرا در دل خود جای نداد
شب گذشت
فردا هم زود میرود
تنها ورق سیاه میکنم و آه میکشم
فکر میکنم
که تمام دفترم خط خطیست
که تمام زندگییم اینگونست
باز پهلو به پهلو میشوم
فکر میکنم
نمیدانم که چرا
که چرا دفترم، زندگییم، خط خطیست
که چرا در افکار خودم نقض شدم
که چرا رج زده ام
که چرا از همه کس بیزارم
که چرا باطنم از هیچ پر است
که چرا خسته شدم
که چرا میشکنم بر سر خود هستی را
که چرا زندگییم تکرارست
که چرا روز به دنبال شبم
که چرا شعر من از نور تهیست
که چرا سهم من از زیبایی، تاریکیست
که چرا مرگ به روحم متوصل شده است
که چرا روح به دنبال بدیست
که چرا چشم من از نور به تنگ آمده است
که چرا قطره اشکم به فغان آمده است
که چرا قلب من از عشق تهیست
که چرا مینالم
که چرا میگریم
که چرا ....
چند ساعتی میگذرد و من همچنان فکر میکنم
پهلو به پهلو میشوم
بازهم فکر میکنم
وباز هم فکر میکنم
و...

Thursday, April 23, 2009

تنها يك دقيـــــــــــــــــقـــــــــــــه وقت دارم


تنها يك دقيقه وقت دارم تا بگويم دوستت دارم
اين حماسه را كه به من بسپاري
سالها ميكشد
تو گيس سپيد ميكني
و من همچنان ميان همان دقيقه مانده ام
بهانه اي بياور اي مهربان
ثانيه ها در گذرند ومن هنوز به دال هم نرسيده ام
اين واژه ها سخت است، سنگين است
و من اين روزها بي طاقتم، دلگيرم، كلافه ام، عاشقم
اينجا هوا را سكوت گرفته، نفسهايم را عطر تو
من اين ميان تنها تو را ميبينم و گاه تك تك ساعت را
تو را ميبينم، اما نميفهمم
چمداني كه در دست داري
رختي كه بر تن كردي
من امروز حتي نميفهمم كه چشمهايت چه ميگويند
نميخواهم بفهمم
ثانيه اي ديگر گذشت
خيره ميشوم به قدمهايت كه آرام از من دور ميشوند
به بارانيت كه آرام در آغوش ميكشد زيباي من را
به چمدانت كه سنگين است
به دستگيره ي در كه گرماي دستهايت را لمس ميكند
و به خورشيد كه تا ميانه ي اتاق به پيشوازت مي آيد
و به اين همه تنهايي
جايي كه كسي نيست تا به او بگويم
دوستت دارم

Monday, April 20, 2009

کوچه


کوچه مراقبش باش وقتی خسته میاید
کوچه مراقبش باش وقتی آهسته میاید
کوچه بدان این سیاهی شب، سیاهی قلب من است
این نقش که بر زمین میبینی، نقش پای خسته من است
کوچه خاکت را نرم کن، وقتی پای بر زمینت میگذارد
کوچه او از همین مسیر رفت
فردا نیز میاید
اما من دیگر نیستم
کوچه این خاک، خاک پای اوست
کوچه وقتی دلتنگ است، مراقبش باش
کوچه اشکهایش را، در دلت نگه دار
در آغوشش بگیر
هم نوایش شو
کوچه رازدارش باش
کوچه، وقتی نگران است، آسمان میگرید
کوچه بخندانش
خنده اش به شیرینی طعم زندگیست
کوچه قهر که میکند، نکند فراموشش کنی
کوچه بدان
بدان غیر از تو خستگیش را با هیچ کس تقسیم نمیکند
کوچه، نکند پایش را برنجانی
کوچه نکند تنها رهایش کنی
نکند شبهایش تار باشد
... نکند بی من
کوچه تو را قسم
تورا به حرمت این باران قسم
کوچه ترا به حرمت شب
به حرمت اشک دلها
به حرمت تمام آسمان
مراقبش باش
چون من دیگر نیستم
.

قسم به سرخي انار


،قسم به صدا
،قسم به چشم
،قسم به هرآنچه تو ميبيني
،قسم به انار
،قسم به تو
،قسم به سرخي انار
،قسم به سرخي اناري كه چشم تو ديد
،قسم به پاكي چشم تو
.قسم به پاكي تو

فرشـــــــتــــــــــــــه ي مـــــــــــن


.
.
.
فرشته من نه حلقه اي بر سر داشت
نه بال،
گناه هم ميكرد،
با هم گناه ميكرديم،
فرشته ي من صبح زياد مي خوابيد
عصر زياد فكر ميكرد
شب زياد ميفهميد،
فرشته من شب عجيب زيبا بود،
صبح ها
دستهايش صورتي
صورتش لبخند
نگاهش قلقلك ميداد قلبم را،
فرشته من
غصه هم ميخورد
اشك هم ميريخت
فحش هم ميداد
اخم هم ميكرد
قهر هم ميكرد
ناز هم ميكرد،
عاشق گنجشك بود
عاشق پروانه ها،
آنقدر محو تماشا ميشد
كه يادش ميرفت من منتظرم
چقدر خوش بوديم،
روز نحس دي را با هم شب كرديم
گناه هم كرديم
گناه گرمي بود
عهد بستيم
چشم بستيم
راه رفتيم
گرم بوديم
چقدر خنديديم
فرشته همان شب
بال در آورد
پريد،
محو شد،
روز نحس دي جوابش را گرفت
بعد از آن شب
عمر من خط خطيست
ثانيه ها همه تكراري
پس از آن شب
من ماندم و يك عمر سكوت
پر از تنهايي
.
.