Tuesday, June 9, 2009

...تمام دیشب


هیچ می دانی سالهایی که با منی از سالهای بی من زیادتر است
و من چقدر با همین خوشم که بیشتر از نبودنت با من خواهی بود
دیر یا زود بارانی ام را می پوشم و به دیدن باران های تمام روزهای هفته از سال نیامده می روم به خاطر تو
وقتی که بی بروز ، بی واژه ، بی اتفاق اما هستی
تمام دیشب داشتم آخرین دکمه ی پیراهن ماه را به شب می دوختم
تمام دیشب نبودن تو را با چراغ می گفتم
تمام دیشب هیچ کس صدای گریه ی باد را نشنید
وقتی در گوش او گفتم: تنها خواهم ماند
با آن که می دانم قد همان صبح جمعه ی آخر دی ماه
دوستم دارد

...من خوشم


من خوشم
!
همیشه اول قصه می گن : که یکی بود اون یکی نبود
اما قصه ی من اول نداشت ,آخرشم هیچی نبود
اینجا پر از بوی ِ الکل وسکوتهِ دیوارهایی که سردن و بی روح اینجا خورشید که میاد صبح می شه به همین سادگی ! آدما میان و میرن و خورشید که می ره شب می شه !
از اینم ساده تر (ساعت خواب و بیداری ِ آدمها مثل دنیای کوچک من نیست ) اینجا هوا سرد نیست سنگینه
چقدر هضم هوای سنگین سخته اینجا درست زیر پای آسمون
منم و صدای تار عنکبوتم
اما با همين خوشم
...
حتی خوشترم میشم
وقتی

...خط


هر دو روی سکه ام خط است

...تمام زندگى من


یکی بود ....... یکی نبود