هیچ می دانی سالهایی که با منی از سالهای بی من زیادتر است
و من چقدر با همین خوشم که بیشتر از نبودنت با من خواهی بود
دیر یا زود بارانی ام را می پوشم و به دیدن باران های تمام روزهای هفته از سال نیامده می روم به خاطر تو
وقتی که بی بروز ، بی واژه ، بی اتفاق اما هستی
تمام دیشب داشتم آخرین دکمه ی پیراهن ماه را به شب می دوختم
و من چقدر با همین خوشم که بیشتر از نبودنت با من خواهی بود
دیر یا زود بارانی ام را می پوشم و به دیدن باران های تمام روزهای هفته از سال نیامده می روم به خاطر تو
وقتی که بی بروز ، بی واژه ، بی اتفاق اما هستی
تمام دیشب داشتم آخرین دکمه ی پیراهن ماه را به شب می دوختم
تمام دیشب نبودن تو را با چراغ می گفتم
تمام دیشب هیچ کس صدای گریه ی باد را نشنید
وقتی در گوش او گفتم: تنها خواهم ماند
با آن که می دانم قد همان صبح جمعه ی آخر دی ماه
دوستم دارد