Friday, May 8, 2009

...چرا


امشب در میان واژه ها غلت میخورم
پهلو به پهلو میشوم
فکر میکنم
میخندم
به آسمان خیره میشوم
ستاره بختم کجاست؟
اینبار هم بی خبر رفت!
باز هم فکر میکنم
که کدام شب بود ، مرا در دل خود جای نداد
شب گذشت
فردا هم زود میرود
تنها ورق سیاه میکنم و آه میکشم
فکر میکنم
که تمام دفترم خط خطیست
که تمام زندگییم اینگونست
باز پهلو به پهلو میشوم
فکر میکنم
نمیدانم که چرا
که چرا دفترم، زندگییم، خط خطیست
که چرا در افکار خودم نقض شدم
که چرا رج زده ام
که چرا از همه کس بیزارم
که چرا باطنم از هیچ پر است
که چرا خسته شدم
که چرا میشکنم بر سر خود هستی را
که چرا زندگییم تکرارست
که چرا روز به دنبال شبم
که چرا شعر من از نور تهیست
که چرا سهم من از زیبایی، تاریکیست
که چرا مرگ به روحم متوصل شده است
که چرا روح به دنبال بدیست
که چرا چشم من از نور به تنگ آمده است
که چرا قطره اشکم به فغان آمده است
که چرا قلب من از عشق تهیست
که چرا مینالم
که چرا میگریم
که چرا ....
چند ساعتی میگذرد و من همچنان فکر میکنم
پهلو به پهلو میشوم
بازهم فکر میکنم
وباز هم فکر میکنم
و...