Monday, March 23, 2009

...زندگی یعنی من و یاد تو و این حرفها


زندگی یعنی همین
زندگی یعنی نشستن روی تاب
زندگی یعنی نشستن در کنار خاطرات
زندگی یعنی نباشی یاد تو پیش من است
زندگی یعنی کنار یاد تو در نیمه شب
زندگی یعنی کجایی، با که هستی؟
زندگی یعنی همیشه یک دلی بی تاب تو
زندگی یعنی همان آغوش گرم خاطرت
زندگی یعنی همان لبخند سرد من میان اشکها
زندگی یعنی صدای خاطرات
زندگی یعنی همان حرفهای بی دلیل
زندگی یعنی تمام روزها
زندگی یعنی همین تاب خوردنهای بی دلیل
زندگی یعنی دلی بی تاب تو
زندگی یعنی به یادت رج زدن
زندگی یعنی به هر عابر به یادت چک زدن
زندگی یعنی صدای زنگ در، در انتظار
زندگی یعنی نباشی یاد تو پیش من است
زندگی یعنی من و یاد تو و این حرفها

...ماهی تنگ بلور


ماهی تنگ بلور ما
،امروز صبح عاشق شد
!!عاشق یک قناری
،من به او خوب فهماندم
نمی تواند عاشق یک قناری باشد
!!فکر کنم خوب فهمید
.

...من در تو گم شدم


آنروز که من گم شدم یادت هست؟
سحر بود
تو بودی و من
خدا هم میخندید
اما
اما
دلم شکست به حرمت تمام سلامهایمان
دلم را تو شکستی
عجیب شکستی
همانروز بود که گم شدم
من در تو گم شدم
در تو
.

Thursday, March 19, 2009

...شب لعنتی


نمیدانم چرا دستهایم پاک نمیشود؟
!مگر میشود گناه را لمس نکرد
،نیمه شب است
بازهم بیدارم
پلکهایم التماس میکنند
،اما
،من امشب بیرحمم
به بیرحمی فردا
فردا همه آدمهایی که مرا نمیشناسند
از خواب بیدار میشوند
فردا روز دیگریست
،اما
اما دیروز رابه یاد من می آورد؟
نمی دانم روز تولدم کی بود ؟
!مزه ی کیک تولدم یادم نیست
سپیده دم نزدیک است
من شبها به نظاره خورشید می نشینم
پس این شب لعنتی چرا تاریک است؟
!!!!سپیده میزند
!و پلکهایم تنها اشک میریزند

...نگاه کن احمق


نگاه کن احمق
میمونها هم بلدند دوست داشته باشند
کاش میمون بودی
نگاه کن احمق
!!!!!خوب نگاه کن

...من، او


خنده های پست او
اشک های سست او
حرفهای بی دلیل
روزهای سخت من
روزگار از دست او
وای بر شبهای من
گفته ها از سیرتش
دیده ها از صورتش
خنده های دیگران
گامهای سست من
رفتنش از پیش من
ماندنش در خاطرم
روزگار تلخ من
روزهای خوب او
بی بها رقصیدنش
بی یار آسودنش
خاطرات پست من
روی برگرداندنهای او
از میان ببریدنش
با همه کس دیدنش
روزها با دیگران
در دل شب دیدنش
گفتنش، پوشیدنش
دیدنش، بوسیدنش
طعنه های دیگران
گوشهای پست من
در نظر آوردنش
مثل گل بوئیدنش
از خدا رنجیدنش
از جهان ببریدنش
بغضهای دیگران
چشمهای کور من
از وفا رنجیدنش
از بد اندیشیدنش
بی سرانجامی من
گامهای تند او
چشم های خیس من
گامهای تند او
ناله های سخت من
گامها تند او
شعر های تلخ من
گامهای تند او

...به تو چه




به تو چه من 3 رو ز پیش کاش نبودم
به تو چه امروز جای خودم نبودم
آن شب که مردم
روزهایی که بلند میخوانم
بلند فکر میکنم
به تو چه که چه بود
چه گفت
روزهایی که با خدا درگیرم
کارهایی که بی سر انجامست
جویدن روحم
به تو چه
خدا با من لج کرده
او هم فهمیده من چقدربیکسم
ناله ام که هیچ،حتی فریادهایم را کسی نمیشنود
به شما چه من تمام شدم
خدا به من گفت انسان شدی تا زجر بکشی
تو هم خوب گوش کن
اصلا به تو چه
می مانم
دیروزم را فراموش میکنم و میمانم در این منجلاب
گذشته ام مال تو
اصلا به تو چه

Wednesday, March 18, 2009

...اي واي عاشقي را

اي واي عاشقي را
همين امروز بر دارش كشيدند
نشستند و به مرگش بازهم خنديدند

...من کشتمش


،من
من کشتمش
تا برای همیشه آرام بخوابد
دیگر نارا حت نیست
!دیگر شبها گریه نمیکند
حالا من هم دیگر آرام میخوابم
برای اولین بار لبخندش را دیدم
،افسوس که
! او غرق در خون بود

..!!!واقعا مرد




...فقط همين


چند بار نوشتم
چند بار گفتم دوستش دارم
چند بار نوشتم كه نميخواهمش
همه را سوزاندم
با آتش دلم
با نگاهم
فقط همين

...فردا


به فردا بگوئید دیر بیاید
چون امشب سخت بیدارم
به فردا بگوئید که امشب من
به دنبال خدای خود هستم
به فردا بگوئید که این بار هم
پی نا کجا آباد میگردم
به فردا بگوئیدکه آفتاب
برایم تیره و خاموش است
به فردا بگوئید من هستم
خداوند را گم کردم
به فردا بگوئیدکه نه، اینبار
خداوند از پیش من رفتست
به فردا بگوئید عشقم را
میان آسمان کشتم
به فردا بگوئید دیگر من
سراپا گناه و بدبختم
به فردا بگوئید یادت هست؟
شبی که اولین بار میدیدم
به فردا بگوئید یادش هست؟
شبی که اولین بار بوسیدم
به فردا بگوئید، روزی را
که تا سحر بیدار بودم
به فردا بگوئید وقتی را
که در میان عرش میرفتم
به فردا بگوئید دیشب بود
پی گناه میگشتم
به فردا بگوئید خدا حافظ
من امشب تمام خواهم شد
به فردا بگوئید که من رفتم
به فردا بگوئید که من مردم
به فردا بگوئید امشب هم
پی گناه میگردم

...10

ا-نمیددونی چقدر سرد بود
ا2-اولین بار نبود
ا3-چشمم خیس 1شد
ا4-اشکم چه شور بود
ا5-چقدر دلم سوخت برای خودم
ا6-سه ساعت گذشت
ا7-یادم رفت که هوا چقدر سرده
ا8-آخرین پرنده هم خوابید
ا9-کاش نمی اومدم
ا10-قول میدم فردا دیگه نیام، اما
...

...شاید


شاید این بهانه است
شاید این تکرار است
شاید این بار نیز قسمت ما همان باشد که در دستمان است
شاید امسال هم تمام شود
شاید امسال هم امیدمان به سال بعد باشد
شاید سال بعد هم بیاید شاید،
شاید
ولی اگر سال بعد آمد نگوئید
که چقدر منتظرش بودیم
شاید
او هم مثل امسال بی وفا باشد

...زورق چــــــــــــــوبــــــــــــی


تمام زندگیم چیزی در رویای نام تو بود
وامروز در میان این زورق چوبی
که بر فراز دستها روان است
تنها نام تو را میطلبم
و تنها آنست که نمیدهند بر این قلب
که واژه ی مرگ را هم
بر نام تو نقش کرد

...دوســـــــــــــــــــــــــــــــــــتت دارم


،گاهی چقدر سخت است بگویم دوستت دارم
،گاه سکوت تمام آن چیزیست که میدانم
و بهترین کلامیست که از تو میشنوم
گاه رد لبهایت را میان رگهایم می یابم
و طعم عشق را میان سرخی لبهایت
گاه کابوس هایم سیاهند، بدون حتی قطره ای سرخ
گاه هنگام فکر کردن به تو فراموش میشوم از میان لحظه ها
گاه انگشت هایم را هنگام فکر کردن به تو می جوم
،وگاه زبانم را
من در همین میان سرخی عشق را به تو خواهم فهماند
"به تو خواهم فهماند که " دوستت دارم
و روزی لبانت را میهمان سرخی رگهایم خواهم کرد

...میان ابــــــــــــــــــــــرها؟


تنها میان سرزمین مردگان نشسته ای
!نام مرا میان ابرها صدا میکنی؟
من مدفون خاطرات تلخ گذشته ام
جایی میان شهر مردگان این زمین
در سرزمین توخورشید انگار مرده است
شاید به جای خورشید نام مرا صدا کنی
،دستم به زیر خاک مانده
!چرا
آسمان را برای دیدن من نگاه میکنی
تنها ترین منم میان شهر مردگان
!یک دم ولی مرارها نمیکنی
،من تا ابد گرفتار درد و ماتمم
بگذر که تلخ بوده تمام روزگار من
با حرفهایت به غمهای من اضافه میکنی

...همان قدر لــــــــــــــــوند




عجیب است
دوست دارم شبیه تو باشم
حتی یک شب
همان قدر لوند
همان قدر زیبا
همان قدر بی احساس
تمام آغوش های سرد را مانند تو لمس کنم
،دوست دارم طعم لب های گناه را با تو قیاس کنم
و نوازش کنم
تمام دل های گرمی را که می شکنی
خاطره هایی را که خط خطی می کنی
،نه به دلداری
به یاد رد پای تو میان ذهن تمام تلخی ها
دوست دارم بدانم این معجزه ی لب های تو
، به پیام آوری کدام مذهب است
دوست دارم بدانم خدا روز آمدنت شاد بوده یا غمگین
یا بفهمم چرا هنوز هم جای تو در قلبم خالیست
،دوست دارم یک شب را جای تو صبح کنم
لمس کنم لذت عشق فروشی را
و هوس را به آغوش کشیدن
دوست دارم غرق شوم میان زمینی ترین گناه
به جای تو
میان یک دنیا هوس

Monday, March 16, 2009

...من بی تو مردم


تو چه میدونی اونروزها به من چی گذشت
تو نبودی ببینی دربه دری هامو
تو کجا بودی ببینی اشکهامو؟
نبودی ببینی چطور اون شبهای بی ستاره ی من سحر شد
تو کجا بودی؟
اون وقتی که خیابونها رو زیر و رو می کردم واسه ی دیدنت
وقتهایی که بی تابت بودم
کجا بودی؟
تو می دونی دلتنگی با من چه ها کرد؟
می دونی دیونه ی چشمای یکی بودن یعنی چی؟
تو اصلا می دونی عاشقی یعنی چی؟
اون روز بارونی، بی تو، توی خیابون یادت میاد؟
اونقدر اشک ریختم که آسمون روش کم شد و رفت
تو نبودی ببینی وقتی از کوچه ی خاطرات رد می شدم چی کشیدم
وای نبودی ... ندیدی ... من بی تو مردم

تو اوج گریه هام... میخوام بخندم






میخوام به سردی شبهام... بخندم..
.میخوام به پوچیه فردام... بخندم..
.وقتی میبینمت با دیگرونی...
تو اوج گریه هام... میخوام بخندم...
میخوام داد بزنم... تنهای تنهام...
میخوام وقتی میگم تنهام... بخندم...






Monday, March 9, 2009

....خسته ام ... از خودم خسته ام


منم میخوام ادامه بدم
خیلی دلم گرفته ...
خیلی ... روزها ... ماه ها ميگزره
ماه و ... روزه که...خیلی سخته ...
نباید بگم گفتنش دردی را دوا نمیکند
فقط اشک هایم را روان میکند
با دیدن یه نوشته که هیچ ربطی به من نداشت اینجوری شدم
کاش کنجکاوی نمیکردم
خیلی وقته که تنهام...
خیلی وقته که دلتنگم
اما چه میشه کرد؟؟
واقعا راه حل من چیه؟؟
شاید به قول یه آدم به ظاهر شاعرخودم
روزها می گزرد! دیگر امیدی نیست
هیچ امیدی نیست
حتی به قدر یک نگاه به قدر نشانه ای برای حضور! امیدی نیست
به هیچ چیز امید نیست
روزها میگذرد! فراموشی بهترین کار است
فراموشی دارویی تلخ اما به ظاهر كارساز است
اميدي براي بازگشت
اميدي براي شروع دوباره
ديگر نيست
تنها خاطراتي براي از پاي انداختم
براي از زندگي سير شدنم
تنها براي آزارم
از آن روزها تنها خاطره مانده است ...
ادامه داشت
يه لحظه حس كردم خيلي خالي شدم
يه لحظه از خودم بدم اومد
يه لحظه لحظه ثانيه يه حرف يه نوشته
من بچه ام ولي نميخوام بزرگ بشم
نميخوام
از اين روزها بدم مياد
كاش بگذره ميدونم بعد از اين روزها روزهاي خوبي دارم
نميخواستم بگم ولي دارم ميرم...
از اين شهر شایدم اصلا" از اين كشور
موندنم تا چند ماه صد در صده اما براي هميشه ،نه، فکر نکنم
درگيرم دوست دارم برم ولي از بيشتر تنها شدن ميترسم
از دور شدن ميترسم
چرا بعضي وقتا اينجوري ميشم؟؟دلم ميخواد زار زار به حال خودم گريه كنم
احساس پوچي ميكنم اما چرا؟؟؟از اين مردم از اين شهر از ... از اين روزها ... خسته ام

Tuesday, March 3, 2009

....اشتباهى كه هيچ وقت بخشيده نشد،اى كاش باورم ميكردى

























آسمان وقتی ابری است چه غمی از دل غمگین من دوا می کند.
حتی اگر پر از ستاره باشد، من که نمی توانم آنها را ببینم و یا بچینم.
وقتی ماه توی آسمان دیده نمی شود، چه شب باشد چه روز مهم نیست.
چه فرق دارد خورشید کجای آسمان ایستاده باشد و بیدار باشد یا خواب؟
وقتی نوری از آسمان به زمین نمی رسد،این چیزها چه فرقی دارد به حال من
دعای خیر تو یا اینکه همه جا همیشه خوب مرا می گویی، به چه درد من می خورد.
یک تن خسته، و قلب شکسته، که هزاران زخم خورده و ترک برداشته است،
مشتی کلمات شیک و محبت آمیز را می خواهد چه کند؟ آن هم پشت سر؟
تو شدى مثل من،حسرت يه دوست دارم،يه عزيزم،يه جانم رو به دلم گذاشتى،من بار ها اعترف كردم كه اشتباه كردم،خواستم كه منو ببخشى،اما در جواب گفتى كه ....
نیاز امروز دل من همان نیاز دیروزم نیست.
وقتی در کنارم نباشی، چه خوب چه بد، چه زنده چه مرده، چه شاد چه غمگین، برای من هیچ فرقی ندارد.
پس بیشتر از این تلاش نکن. تو سهم قلب ساده مرا از دوستی به من دادی.
دیگر نیازی به این قصه های قشنگ نیست. به خودت هم سخت نگیر و با خیال راحت زندگی رویایی خودت را بکن.
من به رفتن تو از زندگی ام با تمام وجودم رضایت دادم و همه چیز بین ما تمام شد.
حال تو بمان با رویاهایت و مرا با زخم هایم تنها بگذار و بگذر...
دیگر برایم فرقی نمی کند. حتی اگر تو با کوله باری از شکوفه های بهاری بیایی و در خانه قلبم را بزنی،
هیچ جوابی برایت ندارم. بین تو و همه ی آن غریبه ها در نظرم دیگر فرقی نیست