اين حماسه را كه به من بسپاري
سالها ميكشد
تو گيس سپيد ميكني
و من همچنان ميان همان دقيقه مانده ام
بهانه اي بياور اي مهربان
ثانيه ها در گذرند ومن هنوز به دال هم نرسيده ام
اين واژه ها سخت است، سنگين است
و من اين روزها بي طاقتم، دلگيرم، كلافه ام، عاشقم
اينجا هوا را سكوت گرفته، نفسهايم را عطر تو
من اين ميان تنها تو را ميبينم و گاه تك تك ساعت را
تو را ميبينم، اما نميفهمم
چمداني كه در دست داري
رختي كه بر تن كردي
من امروز حتي نميفهمم كه چشمهايت چه ميگويند
نميخواهم بفهمم
ثانيه اي ديگر گذشت
خيره ميشوم به قدمهايت كه آرام از من دور ميشوند
به بارانيت كه آرام در آغوش ميكشد زيباي من را
به چمدانت كه سنگين است
به دستگيره ي در كه گرماي دستهايت را لمس ميكند
و به خورشيد كه تا ميانه ي اتاق به پيشوازت مي آيد
و به اين همه تنهايي
جايي كه كسي نيست تا به او بگويم
دوستت دارم