Saturday, February 28, 2009
...هنوز
Posted by ...بامداد at 10:53 AM 0 comments
...غم انگيزترين پائيز اينجاست
Posted by ...بامداد at 10:47 AM 0 comments
...تك شاخه گل منى
Posted by ...بامداد at 7:36 AM 0 comments
Friday, February 20, 2009
...شاید تو هم به آرزوت رسیدی
Posted by ...بامداد at 2:25 AM 0 comments
Thursday, February 19, 2009
...خاطرات خوب و بد
Posted by ...بامداد at 8:53 AM 0 comments
Wednesday, February 18, 2009
...خودت نيستي صدات مونده
Posted by ...بامداد at 2:44 AM 0 comments
Monday, February 16, 2009
...تو نگران نباش،دارم ياد ميگيرم
Posted by ...بامداد at 10:01 AM 0 comments
...مرا نخواستی
Posted by ...بامداد at 7:42 AM 0 comments
...به سلامتى سكوتت
Posted by ...بامداد at 6:58 AM 0 comments
... منوى جديد مك دونالدس
Posted by ...بامداد at 2:50 AM 0 comments
...نگاهم نكردى
Posted by ...بامداد at 1:20 AM 0 comments
Sunday, February 15, 2009
...کم می آورم نرو
بی بضاعت تر از آنم که تو را نبينم
از بس که صورتت را مرور کرده ام،
در حافظه ی چشمانم گمت کرده ام
کجايی؟ نگاهت می خزد روی لحظه هايم، و تو پيدا می شوی
مثل لغزش ابر روی تن سبز کوهپايه
و آبی ترين رنگ ديدنی را برايم تصوير می کنی،
هر بار پيدا تر از پيش، هويدا تر از پيش
به اندازه ی عمر يک حباب گاهی گمت می کنم اما . پيش من بمان
جايی دور تر از يک نفس نرو.کم می آورم نرو
Posted by ...بامداد at 12:30 PM 0 comments
...دلم تنگ شده
Posted by ...بامداد at 8:52 AM 0 comments
...تمام عشقم براي تو
دستهايم دستهايم را ببين
Posted by ...بامداد at 7:32 AM 0 comments
...حسرت
Posted by ...بامداد at 7:06 AM 0 comments
...اسير
Posted by ...بامداد at 6:50 AM 0 comments
Thursday, February 12, 2009
...بی حضور تو
Posted by ...بامداد at 10:39 AM 0 comments
...يك ماه ديگه
.ديوانه ات شده ام
و خيالم فقط در حوالی تو پرسه می زند
حرفی برای گفتن و نوشتن نيست
گفته ام همه چيز را در معاشقه های شبانه ام
در حاليکه دست نوازشت آشفتگی هايم را دور می کرد
ولی به جز تو مگر بهانه ای هم هست برای گفتن و شنودن
از گمگشتگی پيدا شده ام و هر وقت که به ياد توام
کفتری در سينه ام محکم بال می زند
تو اينجايی در گوشه ی قلب من
در خاطرم
اما دلتنگ توام دلتنگ لحظه های ناب حضور
ميان دستهايت مرا فرا بگير
و خود را در لحظه هايم مکرر کن
بيا دوباره قراری بگذار يم
در يک چار ديواری امن
در حريم يک خانه
که فقط من باشم و تو
فقط من وتو و ارامش ميان دستانت
Posted by ...بامداد at 4:51 AM 0 comments
...از ياد رفته
Posted by ...بامداد at 3:11 AM 0 comments
...بر می گردم
Posted by ...بامداد at 2:49 AM 0 comments
Monday, February 9, 2009
:( 9.02.2009
Posted by ...بامداد at 10:07 AM 0 comments
Thursday, February 5, 2009
05.02.2009
ماه آرزوهام اومده تو شب من
عطر شرم بوسه روي لبهاي بسته ي باد
بي نسيم نوازش، دل من دل تو، دل ما
دل همه ي آدما مگه چي ميخواد
آروم اومدي تو خوابم
آروم اومدي مثل رقص يه پروانه با ناز سايه ي گل
بوي عشق تو هوا پيچيد
اشک تو رو لب من بوسيد
قلب منو همه جا، همه جا، همه جا برد
خوابي که عشق تو چشاي تو ديد
آروم اومدي تو خوابم
آروم اومدي مثل رقص يه پروانه با ناز سايه ي گل
آه از اين سفر کوتاه
بازم منو تو و دوري و آه
مي ترسن از من و تو، من و تو، من و تو ، حيف
تو قلب ما نه هوس نه گناه !
بوي عشق تو هوا پيچيد
اشک تو رو لب من بوسيد
قلب منو همه جا، همه جا، همه جا برد
خوابي که عشق تو چشاي تو ديد
آه از اين سفر کوتاه
بازم منو تو و دوري و آه
مي ترسن از من و تو، من و تو، من و تو ، حيف
تو قلب ما نه هوس نه گناه
Posted by ...بامداد at 10:47 AM 0 comments
...می روم
پندهای عقل دور اندیش را
من پذیرفتم که عشق افسانه است
این دل درد آشنا دیوانه است
می روم شاید فراموشت کنم
می روم از رفتنم شاد باش
از عذاب دیدنم آزاد باش
گرچه می دانم تو تنها تر از من می روی
آرزو دارم تو هم عاشق شوی
ارزو دارم بفهمی درد را
بفهمی طعم برخوردهای سرد را
Posted by ...بامداد at 2:14 AM 0 comments
Tuesday, February 3, 2009
...یک دقیقه سکوت
گناه این جدا شدن نه از توئه نه از منه
Posted by ...بامداد at 12:08 PM 0 comments
...اگر گریه بذاره
تو بودی اون که دستامو رها کرد
Posted by ...بامداد at 11:07 AM 0 comments
...گاهی باید تنها بود
گاهی باید تنها بود،
گاهی باید تنها بود،
گاهی باید تنها بود،
Posted by ...بامداد at 5:45 AM 0 comments
...انتظار
پس خداوندا با چنین مردانگیهایت اگر خود زاده فکر خداسازانه ایپس یک زمان ، یک آن فرود آی ، تو ای معمار این عالم ،تا ببینی کلخ ظلمت را ، که از هر خشت آن نکبت و ذلت و رنج و بدبختی بهسر میبارد ، فرود آی از چه میترسی !دگر این مردمان را طاقت عصیان و سرپیچی فرو برده است .
اگر روزی کسی نام رسالت را به خود بندد ،اسیر بند و قانون و زندان و هزاران دردسر گردد ،دگر این کاسه صبرم چنان مرداب باران خورده لبریز است .
اسیر انتظارم ، میشمارم روزها را ، هفتهها را ، ماهها را ، سالها را میشمارم ….تا مگر یکدم شوم بیرون از این ماتمسرا
Posted by ...بامداد at 5:29 AM 0 comments
Monday, February 2, 2009
...تقدیر
دلگیرم از این شهر سرد این کوچه های بی عبور
پیدات کنم حتی اگه پروازمو پرپر کنی
تو ساده دل کندی ولی تقدیر بی تقصیر نیست
Posted by ...بامداد at 11:24 AM 0 comments
خيلى شبيهه چركو،مگه نه؟
دگر سراغت را از نارنج رها شده در پياله آب نخواهم گرفت دگر سراغت را از ماه ، ماه درشت و گلگون نخواهم گرفت
دگر سراغت را از گلدان شکسته بر ايوان آذر ماه نخواهم گرفت
Posted by ...بامداد at 10:35 AM 0 comments
...نفهميدي
Posted by ...بامداد at 10:04 AM 0 comments
...بايد بروم
Posted by ...بامداد at 10:01 AM 0 comments
...با يادش رفيقم
ولي آب از آب تكان نخورد
درست مثل همه شبهاي قبل
باز هم سر ميزند تنهايي
باز هم دوباره دلتنگي مي آيد
و مرور خاطره هاي مشترک نخ نما شده
مي پرسند با نديدنش چه ميكني ؟
مي گويم هراسي ندارم
با يادش رفيقم اين روزها
Posted by ...بامداد at 9:55 AM 0 comments
Sunday, February 1, 2009
01.02.2009
Posted by ...بامداد at 12:02 PM 0 comments