Thursday, January 29, 2009

...من سکوت کردم


کاش میفهمیدی سکوت همیشه علامت رضایت نیست ... گاهی سکوت یعنی "اما" ... یعنی "اگر" ... یعنی هزار و یک دلیل که دل میترسد بلند بگوید روزها گذشت و من سکوت کردم ، فکر میکردم با زبان سکوت آشنایی ؛ اما نبودیمن سکوت کردم وتو هرچه دلت خواست بشنود شنیدمن سکوت کردم و تو ساختی من سکوت کردم و لعنت به من که حقیقت را پس پرده های سکوت پنهان کردم و حقیقتِ دل ناشناخته ماند نمیدانم چرا هروقت آمدم بگویم: نساز ،آمدم بگویم: مقصدم اینجا نیست و مسافرم ، دیدم خشت به دستت میدهم و تو میسازی نمیدانمشاید که خسته بودم...! شاید که از پیچ های راه درمانده بودم ... شاید که دلم رفیق و همسفری میخواست که راه را نشانم دهد، که بگوید اگر راه دشوار بود تو باز برو ... که دلم را جلا دهد و غبار از آن بشوید؛ نه اینکه دستم را بگیرد و بگوید بمان شاید مسافر تو هنوز از راه نیامده ... من بمانم او میرود ،بی آنکه صدای پایش را بشنوی و به استقبالش بروی ... و کسی برای همیشه چشم براه خواهد ماند قصر آرزوهایت خیلی زیباست ... میدانم که بنیانش از سکوت من است ... لب وا کنم ویران میشود گفته بودم دلت را به دلم گره نزن ... شاید که آرام گفتم و تو نشنیدی، شاید به جای سکوت باید فریاد میزدم ; اما نزدم هی رفیق ... کاش میدانستی اگر نروم همیشه چیزی گوشه ی قلبم سنگینی خواهد کرد ... یک "شاید"ِ بزرگ یک "اگر" که تمام هستی ام را ویران میکندهی رفیق ... آخر جاده معلوم نیست ... گفته بودم که ناشناخته ها قشنگ ترند ... شاید حقیقتی که در انتظارم است تلخ تر از این باشد ... شاید آخر راه دوباره به اینجا ختم شود و آن روز تو به دنبال گمشده ی خود رفته باشی ... شاید ... دیوانه میشوم از تصور این همه شایداما یک چیز را خوب میدانم ... دستهایمان را باید رها کنیم دعا کن جراتش را بیابم ... تنها به خاطر قلب پاکت که من امانت دار خوبی برایش نیستم چگونه می شود به آن کس که می رود اين سان صبور٬ سنگين ٬سرگردان ٬فرمان ايست داد ... چگونه می شود به مرد گفت او زنده نيست٬ او هيچ وقت زنده نبوده است ... یعنی تو هم دعای خیرت بدرقه ی راهم خواهد بود ... حتی اگر نخواستم؟! گمان نمیکنم !...قبول،حرفی نیست

0 comments: