Saturday, January 31, 2009

...آن روز عزيز


يه روز مثل يه چيکه بارون از کنارم گذشتي اون روز هيچ وقت فکر نمي کردم يه روز تشنه مي مونم و هر لحظه ارزوي تو رو مي کنم تند وتند تقويم را ورق ميزنم!به دنبال تاريخ آن روز عزيزاما پيدايش نمي کنم!خدايا مگر مي شود؟ ما هر دو با همآن روز را آن روز عزيز را توي دفتر خاطرات مشترک دلمان علامت زديم و تو! خود خودتوبا همان دستخط هميشگيت بالاي صفحه نوشتي مهم نه خدايا!چطور ممکن است؟؟همه ي عمر تمام تقويم ها را ورق مي زنم!فقط براي رسيدن به آن تاريخ و هيچ وقت نمي فهمم که تو آن صفحه را چقدر بي رحمانه به دل آتش سپردي ...

0 comments: